بعد از نشست خبری نمایشگاه ملی شهرخانواده، ترجیح دادم شخصاً به نمایشگاه بروم و محصولات را از نزدیک ببینم تا مطمئن شوم خدای ناکرده به نام تولیدکنندهی ایرانی و به کام واردکنندگان مظلوم، یا به اسم فرهنگ ایرانی اسلامی و به رسم فرهنگ غرب جهانخوار رقم نخورد! که خدا را شکر این طور نبود.شما هم دست بچه هایتان را بگیرید و یک روز خانوادگی به نمایشگاه شهرخانواده بروید.هم فال است هم تماشا.
گروه خانواده - مینا فرقانی: چند روز پیش بود که در نشست خبری نمایشگاه ملی شهرخانواده شرکت کردم و حرفها و وعدههای مسئولان برگزاری را درباره این نمایشگاه و اهدافش شنیدم. اما از آنجایی که گاهی بین حرف و عمل فرسنگها فاصله است، ترجیح دادم رأساً و شخصاً به نمایشگاه بروم و محصولات را از نزدیک ببینم تا مطمئن شوم خدای ناکرده به نام تولیدکنندهی ایرانی و به کام واردکنندگان مظلوم، یا به اسم فرهنگ ایرانی اسلامی و به رسم فرهنگ غرب جهانخوار رقم نخورد!
گمگشته در باغموزه
آخرین بار پنج شش سال پیش بود که به باغموزهی دفاع مقدس رفتم. نمیدانم آن موقع هم آنقدر بزرگ بود و ساختمان داشت، یا بعد از آن وسعتش دادند. به هر حال اول کار درد سرتان ندهم. خیلی سادهتر از چیزی که فکرش را بکنید گم شدم! بعد از یک دور قمری در مجموعه و بازدید از تمام ساختمانها و پی بردن به یخزدگی آب دریاچه، در حالی که نوک بینی خودم هم یخ زده بود، بالاخره به کوشک باغ هنر رسیدم؛ جایی که قرار بود نمایشگاه شهرخانواده در آن برگزار شود. باور کنید تپههای عباسآباد واقعاً تپه هستند و در ارتفاع و البته سرد!
رشتهای هنری از دل تاریخ!
همان ابتدای ورود، صدای موسیقی اصیل و روحنواز ایرانی به گوشم رسید. انگار رشتهای نامرئی از دل تاریخ بر گردنم افکنده باشند. البته تاریخ معاصر! ناخودآگاه و بدون برنامهریزی به سمت صدا راه افتادم. فقط همین میتوانست باعث شود، تماشای میزها و محصولات را بگذارم برای بعد و همان جا جایی برای نشستن دست و پا کنم؛ بساط خیمهشببازی با موسیقی زنده و اصیل ایرانی.
راستش از خدا که پنهان نیست، شما هم از کمسعادتی من بیخبر نمانید! اولین بار بود که یک نمایش خیمهشببازی را از نزدیک میدیدم. سبک حرف زدنشان همان سبک معروفی بود که در فیلمها دیده بودم. اصلاً چرا راه دور برویم؟ پدربزرگ خدابیامرزم هم همانشکلی حرف میزد. اما دیدن عروسک مبارک با آن چهرهی سیاه و بانمک، و مرشد با آن لهجهی تهران قدیم، به فاصلهی دو سه متری، لطف خاص خودش را داشت.
خداحافظ، مبارک!
این چرخ و بساط خیمهشببازی میتوانست در پسکوچهای در همین تهران شلوغ و پرجنب و جوش خودمان باشد و به جای کلی خبرنگار دوربین به دست، کلی بچهی قد و نیمقد با بستنی یخی و لواشک، به تماشایش ایستاده باشند؛ تصور کنید چه منظرهی دلچسب و جذابی میشد (البته الان که زمهریر زمستان است، به جای بستنی یخی، میتوانید خوراکی دیگری را در دست بچهها تصور کنید.). حیف که تماشای این هنر در خیابان، قسمت ما هم نشد، چه رسد به فرزندانمان.
اگر بخواهم صداقت را در حقتان تمام کنم، باید این اعتراف را هم به حرفهایم پیوست کنم که اصلاً حرفهای مبارک را نمیفهمیدم؛ گویی از اساس به زبان دیگری حرف میزد! شانس آوردم که مرشد زیرنویس فارسی حرفهای مبارک را به حاضران ارائه میداد.
به هر حال بعد از تشویق مرشد و نوازندگان و مبارک سیاهِ قشنگ، در دالان نمایشگاه به راه افتادم.
«پیشول»، گردانندهی تئاتر تعاملی
به میدانگاهی سالن نمایشگاه که رسیدم، دیدم همه جمعاند. «مهدی صفیآبادی»؛ کارگردان بخش تئاتر تعاملی که یکی از بخش های نمایشگاه شهر خانواده است و قرار است در سانسهای چهارگانه در روز، با بچهها و خانوادههایشان تئاتر بازی کند برای حاضران توضیحاتی را ارائه می داد.
آقای صفیآبادی، «آبودانی» خوشفکری که در نشست خبری، با جدیت دربارهی نمایشگاه و کارش توضیح داد، در میدانگاهی سالن نمایشگاه، عروسک گربهی پشمالویی را میگرداند. این پشمالوی نارنجی و جذاب را «پیشول» صدا میزدند. پیشول با لحن خاصی که از یک گربه انتظار میرود (!)، توضیح میداد که قرار است در سالن تئاتر چه چیزی را تجربه کنیم. از ما خواست هر کدام پاکتی برداریم و به سالنی که برای تئاتر طراحی شده بود، برویم.
جای طفلهای معصوم خالی
بنا بود کودکان در سالن باشند و ذوقشان از دیدن آن همه شخصیت عروسکی و صدای خندهشان از شوخیها و بداههگوییهای خوشمزهی پیشول، آنجا بپیچد. اما از بخت ناخوشایند پیشول، در سانس اول تئاتر، فقط یک عده مسئول و خبرنگار جدی و نسبتاً بیذوق بودیم که طبق معمول برای حضور در فضای کاری، کودکانمان را برونسپاری کرده بودیم.
البته از حق نگذریم هم مسئولان، هم بیشتر خبرنگاران تلاششان را کردند که پابهپای پیشول پیش بروند. احتمالاً با این هدف که بازی شکل بگیرد و بفهمیم ماجرا چیست.
فیالمثل یکی از مسئولان، پیشول را صدا زد تا همکلام و همبازی شوند. پیشول که شروع به صحبت کرد، کودک درون آقای مسئول هم فعال شد و گفتوگوی بانمکی بینشان شکل گرفت. یا خبرنگار مسنی به پیشول اشاره کرد که «منم کودک درونم رو با خودم آوردم!» پیشول نزدیکش رفت و از او خواست نوشتهی روی دیوار را بخواند. که پیرمرد گفت «ببخشید! عینک ندارم!» میدانید؟ تلاشمان را کردیم. ولی ما واقعاً زیرساخت لازم را برای همراهی با پیشول طفلکی نداشتیم.
وقتی عروسکها به کمک تولیدکنندگان میآیند
القصه... قرار است در خلال این تئاتر بچهها با محصولات فرهنگی ایرانی که در نمایشگاه وجود دارد آشنا شوند و جای آنها را در زندگی خود پیدا کنند. به زبان خودمانی بنا است بچهها با این محصولات کار کنند و بفهمند به چه دردی میخورند. خانوادهها هم که همراه بچهها در تئاتر هستند، محصولات را سبکسنگین کنند و آنچه را که مناسب فرزندشان تشخیص میدهند، نشان کنند تا از میزهای اطلاعرسانی، اطلاعات تکمیلی را بگیرند یا بعد از شروع فروشگاه در مصلای تهران، آن را بخرند.
نمایشگاه، شامل سبد محصولات فرهنگی شخصیتمحور است. عروسکها تلاش می کنند با بازی و تئاتر تعاملی، شخصیتهای بازیها، انیمیشنها و... را که در نمایشگاه هستند برای بچهها جا بیندازند و محبوبشان کنند. از طرفی قرار است با معرفی محصولات فرهنگی ایرانی به تولیدکنندگان آنها در تبلیغ و فروش کمک شود.
این توضیحات را آقای صفیآبادی وقتی از همراهی موفقیتآمیز حاضران با پیشول ناامید شد، به زبان ما آدمبزرگهای بیذوق توضیح داد تا زودتر فضا را برای بچههای ذوقزده خالی کنیم.
زنجیرهی محصول برای زنجیرهایپسندان!
از کارشناسان شنیدهام بچهها به این دلیل شخصیتهای کارتونی خارجی را دوست دارند که وسایل، لوازمالتحریر، لباس و... با طرح و شکل آنها وجود دارد و آن شخصیتها به نوعی برایشان ملموس و آشنا هستند. به همین شیوهی نرم و خزنده هم وارد سبک زندگی و طرز فکر بچهها میشوند. چون بچهها میتوانند کارتونش را ببینند، لباسی با تصویر آن بپوشند، کولهپشتیاش را بخرند، لوازم تحریرش را در مدرسه استفاده کنند، پیکسل آن را به کیفشان بزنند و...؛ این را میگویند «زنجیرهی محصول».
مهم است که محصولات فرهنگی ایرانی، زنجیرهی محصول داشته باشند. یک شخصیت بدون داستان، یک داستانِ بدون بازی، یک بازی بدون لوازم تحریر و کیف مدرسه و... در بازار به نوعی ناقص محسوب میشود. یا دستکم به چشم کودکان و نوجوانان امروزی نمیآید.
حرفهایمان خیلی جدی شد! برویم قدمی بین غرفهها بزنیم. فقط قبلش بگویم نکتهی چشمگیر نمایشگاه شهرخانواده این است که محصولات فرهنگی این نمایشگاه، زنجیرهی محصول دارند.
هم ایرانی، هم اسلامی، هم شاد و جذاب!
رفتم سراغ غرفههای نمایشگاه که در واقع میزهای معرفی محصول هستند. کار را که به کاردان بسپری، خب طبیعتاً چیز خوبی از آب درمیآید. حکایت بیشتر محصولات نمایشگاه همین است. یکی بازی رومیزی با محوریت شخصیتهای شاهنامه ساخته و البته بازی رومیزی دیگری که در آن مفاهیم پولی ایرانی و اسلامی را در خلال بازی به بچهها میآموزد. از قرضالحسنه و مضاربه تا استغفرالله ربا. مثلاً بدی ربا به این صورت آموزش داده میشود که بازی طوری طراحی شده که وقتی بچهها ربا میگیرند، امکان ندارد برنده شوند (البته اینطور که من فهمیدم! حق بدهید خب! صدای غرفهدار کم بود و فاصله نسبتاً زیاد.). نکتهی جالب محصولات این غرفه، قیمت مناسبشان نسبت به بازیهای مشابه غیرایرانی یا کپیشده است.
«رامو» سعی کرده بود فرهنگ آموزش و خصوصاً مهارتآموزی را در خانواده جا بیندازد. کلیپهای جالبی با دو شخصیت محوری به نامهای «پارسا» و «درسا» ساخته بودند. این عروسکهای خواهر و برادر در رویدادها و چالشهایی که مجموعهی «رامو» برگزار میکند، در قالب دو کودک خبرنگار با بچهها ارتباط برقرار میکنند و آنها را به چالش میکشند.
ویژگی جالب این گروه آن است که در تمام کلیپهایشان از موسیقی ایرانی و فولکلور استفاده می کنند. آفرین و مرحبا!
لطفاً «شکلِ کار» نباشید!/ انیمیشن ابراهیم هادی و ایده اتاق مقاومت
بین غرفهها غرفهای با عکس بزرگ شهید ابراهیم هادی چشمم را گرفت. یک شرکت دانشبنیان بودند که محتوای انیمیشنی خلاق تولید میکردند. مدیرعاملشان میگفت بیش از 9 هزار دقیقه انیمیشن ساختهاند و چه انیمیشنهایی! چند دقیقهاش را که دیدم دلم خواست همان جا زیراندازی پهن کنم و با یک بسته تخمه و مقادیر شایان توجهی لواشک ماندگار شوم.
از زندگی شهید هادی هم انیمیشن ساخته بودند. بازی رومیزی و اتاق فرار هم با محوریت همین شخصیت طراحی کرده بودند. منتها جذابیت ماجرای این غرفه آنجاست که اتاق فرارش، اتاق فرار نیست! اتاق مقاومت و ایستادگی است. یعنی افرادی که وارد این بازی و این اتاق میشوند به این نتیجه میرسند که باید بمانند؛ یا مقاومت کنند یا شهید شوند.
این ایده برای اولین مطرح شده و امیدوارم قبل از اینکه کسی کپیاش کند، مجموعهی «رضوان» یک سرمایهگذار لایق و کاردرست برای پیادهسازیاش پیدا کند. الهی آمین...
همان آقای مدیرعامل میگفت ما نیاز به قهرمانسازی و معرفی قهرمانهایمان داریم. چون بچههایمان قهرمانهای واقعی کشورمان را نمیشناسند. این معرفی نیاز به سرمایهگذاری دارد. متأسفانه کار که به اینجا میرسد ماجرا به جای حمایت، میشود «کُلُّنا اَشکالُکُم» (همهی ما شکلِ کار هستیم!)؛ «شکلِ کار» تقریباً میشود همان «ادعای توخالی»! خب این که نمیشود عزیزان مسئول! لطفاً همکاری لازم را مبذول فرمایید!
وقتی شخصیتها از کتاب بیرون میآیند
نمایشگاه محصولات فرهنگی مگر بدون کتاب میشود؟ معلوم است که نه.اینجا در نمایشگاه شهر خانواده تقریباً تمام غرفهها کتابی با محور شخصیت محصولشان دارند. از مجموعهی «دنیای شیرین نبات» که شخصیت برجستهاش «بعبعی و ببعو» است تا مجموعهی «کمیکا» با شخصیت محوری «ایلیا».
شخصیت ایلیا با دغدغهی ترغیب به کتابخوانی ساخته و پرداخته شده و در لایههای بعدی به مسائل مذهبی هم میپردازد. ماگ، کولهپشتی، مداد رنگی و... هم با تصویر ایلیا تولید شده. کمیکا از فناوری واقعیت افزوده بهره گرفته تا برای بچههای تکنولوژیدوست امروزی جذابیت بیشتری در کتابخوانی ایجاد کند. آری! اینطور میتوانیم فرزند زمانهی خود باشیم.
اما از «دنیای شیرین نبات» برایتان بگویم؛ آنها تنها مجله برای کودکان کمتر از سهساله را منتشر میکنند؛ با یک قابلیت جذاب برای مامانهایی که بچهی کوچک دارند! این مجلهها قابلشستوشو هستند!
جورچین، کتاب قصه، لباس و... هم با شخصیت بعبعی و ببعو دارند. لباسش جنس نسبتاً خوبی داشت و باز هم یک ویژگی مهم برای من که همیشه در خرید لباس برای دوقلوها مشکل دارم. هیچ کلمهی انگلیسی روی بلوز نبود! اصلاً نوشتهای نبود. و چه بهتر! دفتر یادداشت است مگر؟!
«شهرخانواده» در انتظار شماست
اگر کودک یا نوجوان دارید، خوب است سری به نمایشگاه ملی «شهرخانواده» بزنید. این نمایشگاه در کوشک باغ هنر در تپههای خیلی خنکِ عباسآباد برقرار است! تولیدکنندگان محصولات فرهنگی ایرانی متناسب با هویت ملی و مذهبی ما، آنجا حضور دارند. بشتابید که هم فال است، هم تماشا!
پایان پیام/